نزديک يار اگر نه چنين خوار و خردمي

شاعر : اوحدي مراغه اي

در هجرش اين مذلت و خواري نبردمينزديک يار اگر نه چنين خوار و خردمي
تا جان خود به دست خيالش سپردميبي‌او ز جان ملول شدم، کو خيال او؟
گر بوي او به من نرسيدي به مردمياز باد صبح‌گاه درين تنگناي هجر
خود را به آستان در دوست بردميکو آن توان و توش؟ کزين خاکدان غم
گر من نه در حمايت اين صاف و دردميصافي کجا شدي دلم از دردي جهان؟
تا بعضي از جنايت او برشمردمياندر شمار ديدن او نام من کجاست؟
من نام اوحدي ز ورق بر ستردميگر نقش روي خود ننهفتي ز چشم من